۱۳۸۸ دی ۳۰, چهارشنبه

دختر به زیب کوچه مان!!

مه خس کپه میسازم تا بیایی
و عشقمه مثل سنگ سازم بخواهی
مه در آن کوچه قشلاق عشقت
مه پر رسوا شدم باید بدانی
ته کو از خوشروگی دل مه کو برده ای
رقم شه مه نمی دانم ته دانی
مه کو از ساده گی در خواب بودم
ته از روزن به مه عشقه رساندی
همه گقتند که دختر ها به زیب اند
ته دختر پر به زیب کوچه مانی
بیا گپی شویم بس کن تو شوخی
ترا نشناختم دختر ؟ ببخشی
به چشمت... تا کی دیدم دل مه بردی
مه ره آزار نه تی بس کن چی خواهی
به من گفت جان ته خواهم میتوانی
ته خی آخی به چی وقتر نه گفتی
به یک دیدن مه کو وقت مرده بودم
به چی تال دادی و دیرتر ته گفتی
به مه گفت امتحان ته وقت ته داده ای
مه گفتم: ای خی آخی نی ته ایستی
ته گفتی کامیاب استی به فکرم
ای نه خا! سالها ته زنده باشی
ته کشتی مره گفتی امتحان است
خیال هم است کاری ترس و خامی
بیا بس کن که یارت انتظار است
خدا "یولچی" ره یاره شه برسانی

هیچ نظری موجود نیست: